سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...



تو خط فاو داخل سنگر دراز کشیده بودم که یه موتور دم سنگر ترمز زد،موتور رو خاموش کرد،پاشدم نشستم منتظر تا بیاد داخل .
صدام کرد :محمد اینجائی؟
خیلی خوشحال شدم.
بفرما آقا مهدی،بفرما داخل.
بیا بیرون حال اینکه پوتین در بیارم ندارم،
رفتم بیرون ،حال و احوال و روبوسی.
:از این طرفا ،یاد ما کردی،
داشتیم حرف می زدیم که عراقی ها مگسی شدند و شروع کردند با خمپاره اطراف ما رو کوبیدن.
گفتم :مهدی جون بیا بریم جوابشون رو بدیم.
گفت:والا من از خدامه، از بس با لودر و بلدوزر سر و کله زدم خسته شدم،بریم ما هم چند تا عراقی بکشیم.
رفتیم سمت سنگر خمپاره 60.
بعد از  کلی دنگ و فنگ خمپاره آماده شلیک شد،گلوله رو با خرج 3 دادم دستش ،ما رمیت اذ رمیت...گلوله رو رها کرد داخل قبضه و فریاد زد الله و اکبر.
هر چه انتظار کشیدم گلوله از قبضه خارج نشد ،کلی خندیدیم،گلوله داخل قبضه گیر کرد.
گفت شانس نداریم،به ما جنگیدن نیومده ،بریم با همون لودر و بلدوزر یه کاری کنیم شما کشته نشید.
سوار موتور شد تا بره که از جلوی فرمان یه بادگیر قهوهای رنگ رو برداشت داد به من گفت اینو بگیر من دارم.
همدیگه رو بوسیدیم ،خدا حافظی کرد و رفت ،رفت،رفت.

باور نداشتم این آخرین باریه مهدی رو دارم می بینم.
خودم رسوندم اصفهان ،رفتیم معراج ،درب تابوت رو خودم باز کردم،آروم خوابیده بود ،عکس رو نگاه کنید متوجه می شید،
چند ساعتی فقط نشستم چشم دوختم به چشماش،و خاطرات آخرین نگاهم رو مرور کردم.
و امروز دارم خاطرات آن روز ها رو مرور می کنم.
آقا مهدی به خدا دلم برات تنگ شده.


                                         ************************************************************
ترکش پست:
       * الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه.

این عکس رو داخل اتاق مهندسی گرفتیم،بهش گفتم اگه شهید شدی لااقل یه عکس باهات داشته باشم.



[ دوشنبه 88/6/16 ] [ 2:10 صبح ] [ محمد احمدیان ]

نظر